ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

عشق من و بابا

مادر شدن دختر عمو ريحانه

بالاخره ساعت 4 بعد از ظهر روز 18 تير بود كه زن عمو مريم تماس گرفت و گفت كه ريحانه ا.مده بيمارستان براي زايمان ، من سريع به بابا خبر دادم و ساعت 5 بود كه بابا رسيد خونه و ما راهي بيمارستان شديم و شما پيش مادرجون موندي ، وقتي رسيديم عمو حسين و زن عمو هما هم آنجا بودند ، كم كم عمو علي و عمو جلال هم با زن عمو ها آمدند ، مهدي و عاطفه و آرين و خانواده اميدي ، همه جمع بوديم اما خبري از مسافر كوچولو نبود تا اينكه ساعت تقريباً 11 شب بود كه ريحانه رفت و آقا ساميار به دنيا اومد و همه از سلامتي ريحانه و بچه خوشحال بودند   ...
27 آبان 1392

مسافرت به گنبد

خيلي وقت بود كه ما تصميم داشتيم بريم خونه حاجي يزدانفر كه گنبد زندگي مي كرد ، قرعه به روز يكشنبه 12/03/92 افتاد ، با مادر جون و آقا جون راهي شديم ، توي راه در قسمتهاي پاياني خيلي خوب بود خصوصاً جنگل ابر و ده نو خراقان و مقبره شيخ خراقاني و جنگل اولنگ كه خيلي خوش گذشت ، تقريباً ساعت 7 رسيديم به ميدان اصلي گنبد و حاجي اومد دنبالمون و رفتيم خونه اولين روز بعد از ظهر رفتيم گنبد كاووس و بازار قديم گنبد ، شما هم حسابي با علي پسر حاجي جور شده بودي و ازش جدا نمي شدي ، راستي معين هم از دانشگاه آمده بود و با ما همراه بود ، ( معين سر دوم حاجي است كه داره پزشكي مي خونه و اونطور كه مي گفت مي خواد تخصص گوش و حلق و بيني بگيره ، خانومش ه...
29 تير 1392

سيسموني آقا ساميار

روز          بود ، قرار بود من و شما ساعت 13 جلوي درب خونه عمو رسول باشيم تا با زن عمو عاطفه و 2 تا از دوستاش بريم خونه دختر عمو ريحانه توي پرديس تا جشن سيسمونيش رو بگيرن و برگرديم ، بالاخره ساعت 13:40 حركت كرديم و بعد از كلي وقايع و بگو بخند رسيديم خونه ريحانه ، سيسمونيش طرح كفش دوزك بود ، ما هم براي ني ني حوله خريده بوديم كه كلاه داشت و قشنگ بود ، وقتي كادوهاشو باز مي كردن شما نشسته بودي و مي گفتي تولد ملورينه ، به هر حال همه چيز خوب بود و اميدوارم ني ني ريحانه به سلامتي به دنيا بياد ...
29 تير 1392

تولد 2 سالگي

روز پنج شنبه 19 ارديبهشت با كمك بابا و همه كساني كه برات زحمت كشيدن ( مثل مادر جون ، آقاجون ، عمه هات ) برات تولد گرفتيم ، من تصميم گرفته بودم كه تم تولدت كفش دوزك باشه براي همين تا مي تونستم كفش دوزك برات طراحي كردم و براي پرينتش آقاي سعيد صالحي كه از همكارام بود كلي بهم كمك كرد ؛ براي غذا فسنجون و مرغ گذاشتم با برنج سفيد و باقالي پلو ، ژله و الويه هم درست كردم ، براي نوشيدني همراه با غذا دوغ رو انتخاب كرديم كه دايي حسن زحمت آوردنش رو كسيد چون مي گفت دوغ كاله خوش مزه است ، پفك هم گرفتيم و خودم هم پاپ كرن درست كردم ، براي نوشيدني پذيرايي هم شربت پرتقالي سن ايچ آماده كرديم ، همه كساني كه دعوت بودن آمدن جز دايي حسين چون خودش خرم...
26 تير 1392

ساوه وعروسي مونا

عروسي مونا بود و دعوت بوديم ساوه كه يه سري هم به باعچه كوچولوي خودمون زديم ، درختاي انار تماماً جوانه زده بود و همه چيز به شكرانه خدا خوب بود   ...
26 تير 1392

13 بدر سال 92

روز سيزده بدر ما خونه بوديم ، مادر جون و آقا جون و دايي حسن و زن دايي و هستي و علي رفته بودن ساوه چون همه خونه پسر خاله حسين دعوت بوديم و از قرار معلوم كه اونجا هم خيلي شلوغ بوده اما ما نرفتيم چون بابا كار داشت ، دايي حسين و زن دايي و تينا هم شمال بودن و هنوز نيومده بودن ، حاج آقا اينا هم خونه عمو جلال بودن ، بنا بر اين ما تصميم گرفتيم كه با هم بريم شهر ستاره‌ها ، كه موفق هم شديم و به شما خوش گذشت   ...
26 تير 1392

رامسر سال 92

يه روز مونده بود كه برگرديم تهران كه تصميم گرفتيم بريم رامسر ، من رامسرو دوست دارم و كلي به دايي گفتم كه خونه رو عوض كن و بيا رامسر بخر ، دايي هم گفت كه اگه خدا بخواد تا 2 يا 3 سال آينده اين كارو مي كنه ، از فروشگاه تي تي با تينا ديدن كرديم و بهد هم دريا و پارك و بازي و خنده وشادي و خيلي خوش گذشت ، البته به شما كه كلي بازي كردي بيشتر ...
26 تير 1392

شمال و جنگل 2000

دو روز بعد از اينكه خستگيمون در اومد صبح تصميم گرفتيم بريم جنگل 2000 ، كه ساعت 11:30 ديگه جنگل بوديم و شما كلي اينور و اونور رفتي و خوشحال بودي ، هوا خيلي خوب بود و آدم دوست داشت بخوابه تو جنگل ، من كه چون جنگل رو خيلي دوست دارم بهم خوش گذشت .   ...
26 تير 1392

باغ نظر

روز چهارم عيد بود كه با آقاجان و مادر جون راه افتاديم به طرف خونه دايي حسين كه توي شمال خريده بود ، وقتي رسيديم ساعت نزديك 7 بعد از ظهر بود و خيلي توي راه خسته شديم اما تا روز 10ام مونديم و خيلي بهمون خوش گذشت ، شما كلي با تينا توي حياط بازي مي كردي و وقتي ميخواستيم بيايم تو گريه‌ات در ميومد ، هر شب تقريباً كارمون شده بود بازي تا دير وقت و درست كردن سيب زميني توي ذغال كه من عاشقشم ،تو هم اونجا اشتهات خيلي خوب شدهبود و اگه چند روز ديگه بيشتر مي مونديم فكر كنم ما رو هم مي خوردي ...
26 تير 1392

عيد 92

ميدونم كه خيلي دير كردم ولي همش به فكر اين بودم كه هر چه زودتر بيام و برات مطلب بنويسم ، البته مطمئنم كه شما بخاطر اين درگيري‌هاي زياد كاري منو خواهي بخشيد .ما قبل از عيد با كلي درگيري فراوان به خونه جديدمون اسباب كشي كرديم و البته وقتي سال تحويل شد تقريباً همه چيز مرتب بود ، عيد ديدني زياد نرفتيم و امسال بيشتر در حال گردش بوديم البته شما عيدي خوب جمع كردي ، اينم چندتا عكس از شما عمو ناصر بابا محمد هم اومده بود خونه حاج آقا تا خداحافظي كنه و براي 20 روز بعد بره آمريكا كه يه عكس هم با هم انداختين ...
19 تير 1392
1