دلتنگم
در ياد مني حاجت باغ و چمنم نيست جايي كه تو باشي خبر از خويشتنم نيست اشكم كه به دنبال تو آوارهي شوقم ياراي سفر با تو و راي وطنم نيست اين لحظه چو باران فرو ريخته از برگ صد گونه سخن هست و مجال سخنم نيست بدرود تو را ، انجمني گرد تو جمع اند بيرون ز خودم راه را در آن انجمنم نيست دل مي تپدم باز درين لحظه ديدار ديدار ، چه ديدار؟ كه جان در بدنم نيست بدرود و سفر خوش به تو آنجايي كه رهايي ست من بسته دامم ره بيرون شدنم نيست در ساحل آن شهر تو خوش زي كه من اينجا راهي بجز از سوختن و ساختنم نيست راستي عكس بالا مربوط به نامزدي رضا پسر عموي من است ...