13 بدر سال 92
روز سيزده بدر ما خونه بوديم ، مادر جون و آقا جون و دايي حسن و زن دايي و هستي و علي رفته بودن ساوه چون همه خونه پسر خاله حسين دعوت بوديم و از قرار معلوم كه اونجا هم خيلي شلوغ بوده اما ما نرفتيم چون بابا كار داشت ، دايي حسين و زن دايي و تينا هم شمال بودن و هنوز نيومده بودن ، حاج آقا اينا هم خونه عمو جلال بودن ، بنا بر اين ما تصميم گرفتيم كه با هم بريم شهر ستارهها ، كه موفق هم شديم و به شما خوش گذشت ...