عشق من
به آوازي مي انديشم
كه شبي پر شور
زير پنجره اي به غفلت
خوانده باشم
به دلي
كه پشت پنجره گريسته باشد
و به انگشتاني لرزان
كه
فشرده باشد ميلهها را
در آن كوچههاي تيره دراز دور نوجواني
چه كسي به شور و شيدايي خوانده است
لحظهاي كه كنار پنجره
من به دريا
و ماه درشت پريده رنگ
مي نگرسته ام
ور نه به تاريكترين كوچههاي رويا
سرگشته چرايم ؟
و چرا به آشيانه و باليني
انديشه
نمي كنم
به تاريكترين كوچههاي رويا
كه تشويش
چهره به شيشههاي پنجره چسبانده
و سايههاي ترديد
هر سويي در تاريكي آويزان است
اين كيست كه شوريده وار مي خواند
و ندارد پروايي از نهاد نا ايمن ظلمت ؟
چه كسي را گريانده باشم به آواز
كه مي گرياندم اين
گونه
هر آواز نو ميدانه ولگردي ؟..........
جايي
دلي آزرده است از من ؟
بي خبر كه دل شوريده ام از هزار جا ؟
دلم خيلي برات تنگ شده ،دوست دارم ،دوست دارم ، كاش روزي اينو بفهمي