ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

عشق من و بابا

هفته آخر

فقط يك هفته مونده بود تا تو بياي پيش ما ، انگار دلم خيلي برات تنگ شده بود ، روزها ميگذشت و من     كم كم كيف بيمارستان رو آماده كردم و تمام وسايلاي مورد نياز رو داخلش قرار دادم ، يه كيف وسايل و لباس جديد هم براي خودم آماده كردم كه موقع برگشت از بيمارستان استفاده كنم ،يه سري اقلام مورد نياز آشپزي هم آماده كردم كه اگر مهمون اومد و ديگران مجبور به پذيرايي شدن بهشون سخت نگذره ، راستش سعي مي كردم خودم رو مشغول كنم چون همش دل شوره داشتم ، فكر اينكه سلامت به دنيا بياي همش مشغولم مي كرد ، هر روز ميرفتم بيمارستان تا صداي قلبت رو بشنوم ، وقتي صداي قلبت مي آمد احساس آرامش داشتم ، بالاخره روز 19/02/90 رفتم بيمارستان و خ...
5 مهر 1390
1