تب دندون
خيلي از خودم ناراحت هستم كه قبل از عيد و به موقع نتونستم مطالب رو برات بنويسم اما از اونجاييكه هر وقت ماهي رو از آب بگيري تازست ، تصميم گرفتم مطالب رو يك به يك برات بذارم ،ساعت 20:30 روز دوشنبه مورخ بود كه من ديدم به اندازه يك نقطه دندونت در اومده اونم از لثه پاييني ، خيلي خوشحال بودم و سريع زنگ زدم و به بابات خبر دادم و قرار شد كه به محض رسيدن بريم برات كادو بخريم كه اينقدر دختر خوبي هستي ، بابا ساعت 22 اومد و رفتيم برات يه ماشين ديونه بنتن گرفتم ،وقتي روشنش كرديم تو مي خنديدي ، فرداش من مادرجونو بردم بيمارستان و نتونستم برات دندوني بپزم ، چون 2 روز نبودم و در آخر جمعه هفته بعد برات دندوني پختم چون سريه دندون دومت هم در اومد ، خيلي با نمك شده بودي ، مثل آدمايي كه به وجود چيزي عادت نداشته باشن ، زبونت رو رو دندونت مي ذاشتي ، كارت هم شده گاز زدن دست من و يا خوردن خيار
اينم چند تا عكس