ملورينملورين13 سالگیت مبارک

عشق من و بابا

تب دندون

خيلي از خودم ناراحت هستم كه قبل از عيد و به موقع نتونستم مطالب رو برات بنويسم اما از اونجاييكه هر وقت ماهي رو از آب بگيري تازست ، تصميم گرفتم مطالب رو يك به يك برات بذارم ،ساعت 20:30 روز دوشنبه مورخ             بود كه من ديدم به اندازه يك نقطه دندونت در اومده اونم از لثه پاييني ، خيلي خوشحال بودم و سريع زنگ زدم و به بابات خبر دادم و قرار شد كه به محض رسيدن بريم برات كادو بخريم كه اينقدر دختر خوبي هستي ، بابا ساعت 22 اومد و رفتيم برات يه ماشين ديونه بنتن گرفتم ،وقتي روشنش كرديم تو مي خنديدي ، فرداش من مادرجونو بردم بيمارستان و نتونستم برات دندوني بپزم ، چون 2 روز نبودم و در آخر جمعه ...
23 فروردين 1391

سال نو مبارك

دختر قشنگم فرا رسيدن اولين بهار زندگيت رو بهت تبريك مي گم و از صمصيم قلبم اميدوارم در همه زندگيت ، لحظه لحظه‌ها بهاري باشه ، خيلي خيلي دوست دارم با بابا تصميم گرفتيم كه اگه خواب باشي بيدارت نكنيم و من از اين قضيه خوشحال نبودم چون دوست داشتم موقع سال تحويل پيش هم باشيم براي همين خيلي در دلم دعا كردم بيدار بشي ، و همين طور هم شد و 10 دقيقه قبل از تحويل سال بيدار شدي ، كلي بوسيدمت ، تازه شمع‌ها رو هم شما فوت كردي    ...
23 فروردين 1391

تحويل سال

۲۹ ام چندين بار با مادر جون اينها تماس گرفتم كه ببينم كي مي رسن شيراز ، خيلي احساس تنهايي داشتم چون اولين سالي بود كه آقاجون نبود ، تا شب كلي با بابات كار كرديم ساعت ۱ شب بود كه بابات خوابيد ولي من خوابم نبرد و تا نزديكاي سال تحويل نشستم ، ۱۰ دقيقه به تحويل سال بابات رو بيدار كردم و سر ۷سين نشستيم ، و كلي دعا كردم كه تو هرچه زودتر صحيح و سالم به دنيا بياي و مارو خوشحال كني ، شمع روشن كرديم ، چاي خورديم ، شيريني خورديم و... راستي شام هم سبزي پلو ماهي گذاشته بودم ، به هر حال سال نو با خوبي و خوشي شروع شد و فقط جاي تو خالي بود . بدون كه براي من و پدرت خيلي عزيزي و خيلی دوست داريم و بي صبرانه منتظر ديدنت هستيم .   &nb...
23 فروردين 1391

بي تو

بي تو لحظه‌ها سكوت را جار مي كشند بي تو سايه‌ها پنجه به ديوار مي كشند بي تو عقربه‌هاي خسته و تب دار پا به روي خطوط ممتد تكرار مي كشند بي تو تك تك ياخته‌هاي تنم بهر پرواز به آسمان انتظار مي كشند با تو هر آينه خاطره بود و خاطره ها عاقبت ميان شهر مرا به دار مي كشند
22 آذر 1390

دختر زرنگم

ديروز براي اولين بار با سفت كردن زانو هات داشتي براي چهار دست و پا رفتن آماده مي شدي كه البته چند ثانيه بيشتر طول نكشيد ولي خيلي خوب بود ، كلي بوسيدمت ، خودت هم خيلي ذوق مي كني ، كلاً دختر خيلي قشنگ و زرنگي هستي و من و بابا خيلي دوست داريم . ...
22 آذر 1390

شاعري

دلم كه مي گيرد .. شاعر مي شوم شاعر كه مي شوم ... چشمهايم باراني ميشود بغضي غريب عمق چشمهايم را در بر مي گيرد و نمناك مي شود ... لحظه به لحظه هايم
20 آذر 1390

دلتنگي

كاش مي شد!  انگشت را تا ته حلق فرو كرد.. و دلتنگي را بالا آورد. **دوستت دارم **
20 آذر 1390

غذا

تاريخ       اولين روزي بود كه شما غذا خوردي اون هم شام ، انقدر براي غذات دست و پا مي زدي كه نگو و نپرس ، اولين غذات فرني بود كه خيلي هم دوست داشتي، سرلاك هم دوست داري ، از همه مهمتر اينكه تو غذاهاي ما بزرگترها رو بيشتر از غذاهاي خودت دوست داري ، سيب ، گلابي ، انار ، ليمو شيرين ، نارنگي هم دوست داري و با كمال ميل ميخوري دختر كوچولوي قشنگم دوست دارم     ...
12 آذر 1390

6 محرم

ديروز رفتيم خونه دايي حسن ، دايي برات لباس گذاشته بود ما هم لباسها رو پوشونديم و كلي ازت عكس گرفتيم ، خودتم خيلي ذوق كرده بودي و لذت مي بردي  خيلي خيلي دوست دارم عروسكم ، لحظه به لحظه دلم برات تنگ مي شه ...
12 آذر 1390

افتادن ناف

صبح روز ششم كه بلند شدي شير بخوري كه از خوش حادثه خيلي هم سر حال بودي و مي خنديدي وقتي خواستم ماي بيبيتو عوض كنم ديدم كه نافت افتاده ، خيلي خوشحال شدم كه بدون دردسر اين اتفاق افتاد ، اولين كسي كه فهميد مادرجون بود و بعدشم عمه اشرف كه تا 10 روز پيشمون مونده بود و كلي هم زحمت كشيد . اينم عكست با عمه اشرف قابل ذكر است كه عمه زينت و زن دايي فاطي هم پيشمون موندن البته نه 10 روز ( يه كم كمتر ) اينم عكاشون     دختر قشنگتر از گلم خيلي دوست دارم ...
3 آبان 1390