ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

عشق من و بابا

شمال و جنگل 2000

دو روز بعد از اينكه خستگيمون در اومد صبح تصميم گرفتيم بريم جنگل 2000 ، كه ساعت 11:30 ديگه جنگل بوديم و شما كلي اينور و اونور رفتي و خوشحال بودي ، هوا خيلي خوب بود و آدم دوست داشت بخوابه تو جنگل ، من كه چون جنگل رو خيلي دوست دارم بهم خوش گذشت .   ...
26 تير 1392

باغ نظر

روز چهارم عيد بود كه با آقاجان و مادر جون راه افتاديم به طرف خونه دايي حسين كه توي شمال خريده بود ، وقتي رسيديم ساعت نزديك 7 بعد از ظهر بود و خيلي توي راه خسته شديم اما تا روز 10ام مونديم و خيلي بهمون خوش گذشت ، شما كلي با تينا توي حياط بازي مي كردي و وقتي ميخواستيم بيايم تو گريه‌ات در ميومد ، هر شب تقريباً كارمون شده بود بازي تا دير وقت و درست كردن سيب زميني توي ذغال كه من عاشقشم ،تو هم اونجا اشتهات خيلي خوب شدهبود و اگه چند روز ديگه بيشتر مي مونديم فكر كنم ما رو هم مي خوردي ...
26 تير 1392

عيد 92

ميدونم كه خيلي دير كردم ولي همش به فكر اين بودم كه هر چه زودتر بيام و برات مطلب بنويسم ، البته مطمئنم كه شما بخاطر اين درگيري‌هاي زياد كاري منو خواهي بخشيد .ما قبل از عيد با كلي درگيري فراوان به خونه جديدمون اسباب كشي كرديم و البته وقتي سال تحويل شد تقريباً همه چيز مرتب بود ، عيد ديدني زياد نرفتيم و امسال بيشتر در حال گردش بوديم البته شما عيدي خوب جمع كردي ، اينم چندتا عكس از شما عمو ناصر بابا محمد هم اومده بود خونه حاج آقا تا خداحافظي كنه و براي 20 روز بعد بره آمريكا كه يه عكس هم با هم انداختين ...
19 تير 1392

انار

امسال 2 بار تا حالا رفتيم ساوه براي انار خوردن كه خداييش هم امسال انارها خيلي خوب شده بود ، خيلي هم خوش گذشت ، دختر عمو فرحناز هم رو بروي خونه خاله اينها تو ساوه زمين خريده و كلي راجعبش صحبت كرد و من هم مشتاق شدم و كنار زمين اونو من خريدم كه اگه خدا بخواد مي خوام درستش كنم تا ت وقتي بزرگ شدي بري اونجا اسب سواري ( اخه مي خوام برات اسب بخرم ) در ضمن اونجا به خونه چند‌تا از خاله‌ها ، عمه اقدس ، دختر خاله ها و پسر خاله ها و بچه هاي عمه نزديك هست و تنها نمي مونيم ، راستي توي زمينهاي ساوه انار ، انگور ، انجير ، طالبي ، خربزه ، گوجه سبز ، بادام ، گوجه ، بادمجان و كدو به عمل مي آد و من مي خوام همه رو برات بكارم بعلاوه سبزي خوردن ، امي...
18 بهمن 1391

دلتنگم

در ياد مني حاجت باغ و چمنم نيست جايي كه تو باشي خبر از خويشتنم نيست اشكم كه به دنبال تو آواره‌ي شوقم ياراي سفر با تو و راي وطنم نيست اين لحظه چو باران فرو ريخته از برگ صد گونه سخن هست و مجال سخنم نيست بدرود تو را ، انجمني گرد تو جمع اند بيرون ز خودم راه را در آن انجمنم نيست دل مي تپدم باز درين لحظه ديدار ديدار ، چه ديدار؟ كه جان در بدنم نيست بدرود و سفر خوش به تو آنجايي كه رهايي ست من بسته دامم ره بيرون شدنم نيست در ساحل آن شهر تو خوش زي كه من اينجا راهي بجز از سوختن و ساختنم نيست   راستي عكس بالا مربوط به نامزدي رضا پسر عموي من است    ...
18 بهمن 1391

جشن قبولي دانشگاه

چند وقت پيش ما با همه عموهات و عمه هات رفتيم خونه عمو رسول و زن عمو مريمت براي اينكه قبول شدن محسن توي دانشگاه رو تبريك بگيم و كادوشو بديم ، شما هم از اينكه به قول خودت رفته بودي ددر خيلي خوشحال بودي و مي خنديدي و بازي مي كردي ، اونجا هم خيلي خوش گذشت و همه چي خوب بود اينم 2 تا عكس از دختر قشنگم ...
18 بهمن 1391

بافت سفيد

چند هفته پيش براي نهار خونه علي پاداش دوست بابا دعوت بوديم البته به مناسبت اومدن مامان عمو بابك از آمريكا ، مهدي سيدين هم با خانواده اومده بود ، مهدي و علي از دوستان قديمي بابا هستند كه همگي با عمو بابك دوست بودند و هنوز همديگر رو دوست دارند ، خيلي گفتيم و خنديديم و خيلي خوش گذشت ، خصوصاً من با مهناز خانم عمو مهدي خيلي بگو بخند كرديم ، شما هم مثل يه خانم كامل و سر به زير با پسر عمو مهدي بازي مي كردي و البته دختر عمو علي و به شماها هم خوش مي گذشت ، عمو بابك هم برات يه لباس بافت سفيد از اونجا فرستاده بود و يه بلوز براي بابا ، اميدوارم هر جا هست خوش باشه ، قراره عمو بابك سال ديگه بياد ايران و بابات از اين قضيه خيلي خوشحاله &nbs...
2 دی 1391