ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

عشق من و بابا

شاعري

دلم كه مي گيرد .. شاعر مي شوم شاعر كه مي شوم ... چشمهايم باراني ميشود بغضي غريب عمق چشمهايم را در بر مي گيرد و نمناك مي شود ... لحظه به لحظه هايم
20 آذر 1390

دلتنگي

كاش مي شد!  انگشت را تا ته حلق فرو كرد.. و دلتنگي را بالا آورد. **دوستت دارم **
20 آذر 1390

غذا

تاريخ       اولين روزي بود كه شما غذا خوردي اون هم شام ، انقدر براي غذات دست و پا مي زدي كه نگو و نپرس ، اولين غذات فرني بود كه خيلي هم دوست داشتي، سرلاك هم دوست داري ، از همه مهمتر اينكه تو غذاهاي ما بزرگترها رو بيشتر از غذاهاي خودت دوست داري ، سيب ، گلابي ، انار ، ليمو شيرين ، نارنگي هم دوست داري و با كمال ميل ميخوري دختر كوچولوي قشنگم دوست دارم     ...
12 آذر 1390

6 محرم

ديروز رفتيم خونه دايي حسن ، دايي برات لباس گذاشته بود ما هم لباسها رو پوشونديم و كلي ازت عكس گرفتيم ، خودتم خيلي ذوق كرده بودي و لذت مي بردي  خيلي خيلي دوست دارم عروسكم ، لحظه به لحظه دلم برات تنگ مي شه ...
12 آذر 1390

افتادن ناف

صبح روز ششم كه بلند شدي شير بخوري كه از خوش حادثه خيلي هم سر حال بودي و مي خنديدي وقتي خواستم ماي بيبيتو عوض كنم ديدم كه نافت افتاده ، خيلي خوشحال شدم كه بدون دردسر اين اتفاق افتاد ، اولين كسي كه فهميد مادرجون بود و بعدشم عمه اشرف كه تا 10 روز پيشمون مونده بود و كلي هم زحمت كشيد . اينم عكست با عمه اشرف قابل ذكر است كه عمه زينت و زن دايي فاطي هم پيشمون موندن البته نه 10 روز ( يه كم كمتر ) اينم عكاشون     دختر قشنگتر از گلم خيلي دوست دارم ...
3 آبان 1390

كوچولوي نازو باهوش

شما يك هفته است كه ياد گرفتي غلت بزني و برگردي( از تاريخ 26/07/90 ) ، خيلي هم اين كارو دوست داري و تا ازت غافل مي شيم سريع برمي گردي و سعي مي كني بري جلو ، خيلي با نمك مي شي و من يه عالمه فشارت مي دم ، شما قشنگترين ، نازترين ، باهوشترين و مهربان‌ترين دختر روي زميني براي من ، خيلي خيلي دوست دارم ، بابا هم همين طور   ...
3 آبان 1390

ملورين و آرين

روز جمعه (22/07/90 ) قرار بود عمو مهدي و زن عمو عاطفه و از همه مهمتر آرين كوچولو بيان خونه ما ، اونها اومدن و تا آخر شب كلي بهمون خوش گذشت و با شما دو تا بازي كرديم و خنديديم ، كلي هم عكس ازتون گرفتيم كه چندتاشو ميذارم ، زن عمو عاطفه برات كلاه درست كرده بود و يه قلك pooh و يك كتاب شعر و 2 تا عكس بزرگ ، يه ليوان آب تاشو pooh و يه دستبند برات آورده بود كه تو عكسا مشخص هستند . خيلي هم با هم بازي كردين ، مثلاً ما به شما يه عروسك داديم و دوتايي داشتين اونو مي كشيدين سمت خودتون ، خيلي با نمك شده بودين نكته جالب وقتي بود كه داشتين با چرخ و فلك بازي مي كردين ، چون شما ياد گرفتي اونو به چرخش در مياري ،آرين كلي تعجب كرد...
3 آبان 1390