ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

عشق من و بابا

اول ارديبهشت سال نود

از تاريخ 1/02/90 تا 20/2/90 كه قرار بود شما به دنيا بياين من بايد تو خونه استراحت مي كردم ، خيلي دلم توي خونه مي گرفت ، خيلي دلم براي همكارام تنگ شده بود ولي مثل اينكه اونها اينطوري نبودن چون من همش منتظر تماس اونها بودم ولي هيچ كدوم بجز مريم مهدي نژاد و سارا بختياري زنگ نمي زدند . دلم ميخواست برم بيرون ، بيچاره بابات خيلي سعي كرد كه تو اين چند روز منو هر شب ببره بيرون ، هر روز يه غذاي خاص رو بيرون مي خورديم ، من هم خيلي سنگين شده بودم و خوب نمي تونستم بخوابم ، به هر حال يه جورايي دلم خيلي گرفته بود ، يه شب هم براي پدرت وصيت كردم و تا ساعت 3 نيمه شب گريه مي كردم چون فكر مي كردم شايد نتونم تو رو ببينم . بدون كه خيلي دوست دارم &nbs...
16 شهريور 1390

16/06/90

سلام بعد از چند ماه من بالاخره به سر كار برگشتم و تصميم گرفتم در ساعاتي كه كاري براي انجام ندارم از اتفاقاتي برات بنويسم كه تو اين چند ماه افتاده بود و من امكان نوشتن اونها رو نداشتم . دختر قشنگم دوستت دارم
16 شهريور 1390

اختلاف سن با دايي حسين

شما يه دايي بزرگ داري به اسم حسين كه مهندس استخراج معدن هست و الان داره فوق ليسانس مكاترونيك ميگيره ، داييت متولد ۲۴/۲/۱۳۵۰ است و اگه قرار باشه شما بر اساس پيشبيني دكترت به دنيا نياي( يعني ۳۸ هفتگي ) و توي ۴۰ هفتگي به دنيا بياي دقيقاً روز ۲۴/۲/۱۳۹۰ به دنيا خواهي آمد و به اين ترتيب دقيقاً با داييت ۴۰ سال اختلاف سني داري، دايي حسين اسم ملورين به معني مرواريد و برات پيشنهاد كرده كه تا الان در ايران ۲۴ نفر اين اسم رو دارن ، سال تولدت خرگوش هست كه با سال تولد پدرت يكي است ، راستي من خودم هم متولد فروردين ۱۳۶۰ هستم كه با خود من هم ۳۰ سال اختلاف سني داري .... تا حالا چند اسم رو برات كانديد كرديم - مانلي ، ملورين ، ما...
17 فروردين 1390

چهارشنبه 17 فروردين

امروز آخرين روزيست كه من قبل از بدنيا آمدن تو ميام سر كار ، امروز شما ۳۵ هفته ۲ روزت شده و دكترت ( خانم دكتر فريبا شاه حسيني ) گفته شما روز ۹ ارديبهشت ۹۰ در بيمارستان صارم كه فوق تخصصي زنان و زايمان است به دنيا خواهي آمد ، ليلي كه همكار و هم اتاقي من هست امروز نيومده وممكنه من تا مدتها نبينمش اون يه دختر به اسم سارا داره ، امروز چهارشنبه است و روز خيلي بارونيه ، نهار شركت سايپا ديزل چلو كباب كوبيده و كوفته تبريزي است كه من چون برام نهار ميارن كباب خوردم ،مدير عامل شركت آقاي محمد شيخ الاسلامي است و من در واحد برنامه ريزي اداره كنترل توليد كار مي كنم و مدير ما آقاي سعادتي است و قائم مقام اون آقاي عليپور است ، ئيسمون هم آقاي فرجي است كه وا...
17 فروردين 1390

نوزادان

ميخوام راجع به كسانيكه تقريباً با تو پا به دنياي بزرگ ميذارن و فاميلت هستن بگم ، اوليشون بچه پسر عمو سعيد من هست كه پسر عمو اكبر ميشه ، روز ۲۴ام فروردين ۹۰ قراره كه بدنيا بياد توي بيمارستان شهريار ، پسره و اونطور كه من شنيدم ميخوان اسمش رو عليرضا بذارن ، اميدوارم سالم بدنيا بياد ، دوميش بچه مهدي عمو رسول و عاطفه هست كه اون تقريباً ۲ ماه بعد از تو به دنيا مي آد ، اون هم پسره و قرار شده اسمش آرين باشه ، اميدوارم اون هم سالم بدنيا بياد تمام آرزوي ما ، سلامت شماهاست ...
17 فروردين 1390

پارك پرديسان

روز ۱۳ بدر تا ظهر با بابا محمد كار كرديم و بعد رفتيم خونه آقا جون ،‌مادرجون ماهي سفيد درست كرده بود خورديم و ساعت ۱۶ آش رشته درست كرديم و رفتيم پارك پردسان ، آش خورديم ،‌كاهو سكنجبين خورديم ، آجيل و .... و ساعت ۲۱ برگشتيم ، روز خوبي بود و فكر كنم تو بيرون و طبيعت رو خيلي دوست داري چون كلي تكون خوردي                  ...
17 فروردين 1390

شمال

روز ۶ فروردين جشن عقد پسر عمو محمد من بود ، خيلي خوش گذشت و همه احوال تو رو از من مي پرسيدن ، روز ۷ام صبح حركت كرديم به سمت شمال و ساعت ۱۶ رسيديم خونه عمو رسول، همه عموهات و عمه هات هم اونجا بودن ، راستي متوجه شديم كه بهمن پسر همسايه عمو رسول تو شمال از تهمينه خواستگاري كرده روز ۸ام آقاي هوشياري پدر خانم مهدي عمو رسول ما رو به جنگل دعوت كرد و نهار رو اونجا خورديم ( جوجه كباب ) خيلي هم خوش گذشت و كلي با عاطفه صحبت كرديم و بعد از ظهر هم راهي خونه زري شديم و شام اونجا بوديم و فرداش ساعت ۱۷ دوباره به سمت خونه عمو رسول حركت كرديم ، كلاً روزاي خوبي بود اما روز آخر من پام چرخيد و از پشت خوردم به پله و كلي ترسيدم كه مبادا براي تو اتفاقي افتاده باشه...
17 فروردين 1390

سال نو مبارك

  سال نو مبارك فرشته كوچولوي من ، اميدوارم سالهاي سال صحيح و سالم و سربلند و سعادتمند زندگي كني،دوست داريم     ...
17 فروردين 1390

بازار

تقريباً ۲ روز طول كشيد تا دوباره خونه مرتب بشه و مادر جون كلي در اين زمينه به من كمك كرد، روز ۲۸ اسفند ساعت ۹ صبح با بابايي رفتيم بازار بزرگ تهران تا اگه وسيله خوبي پيدا كرديم برات بگيرم ، خيلي گشتيم و نهار هم اونجا بوديم و رفتيم رستوران شرف الاسلامي غذا خورديم و تا برگشتيم ساعت ۱۸ بود ، خيلي خوش گذشت ، براي شام هم رفتيم خونه آقاجان ، چون قرار شد ه بود ۲۹ام صبح با دايي حسين برن شيراز و تا ۵ فروردين آنجا باشن . 
17 فروردين 1390