ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

عشق من و بابا

دلتنگي

كاش مي شد!  انگشت را تا ته حلق فرو كرد.. و دلتنگي را بالا آورد. **دوستت دارم **
20 آذر 1390

غذا

تاريخ       اولين روزي بود كه شما غذا خوردي اون هم شام ، انقدر براي غذات دست و پا مي زدي كه نگو و نپرس ، اولين غذات فرني بود كه خيلي هم دوست داشتي، سرلاك هم دوست داري ، از همه مهمتر اينكه تو غذاهاي ما بزرگترها رو بيشتر از غذاهاي خودت دوست داري ، سيب ، گلابي ، انار ، ليمو شيرين ، نارنگي هم دوست داري و با كمال ميل ميخوري دختر كوچولوي قشنگم دوست دارم     ...
12 آذر 1390

6 محرم

ديروز رفتيم خونه دايي حسن ، دايي برات لباس گذاشته بود ما هم لباسها رو پوشونديم و كلي ازت عكس گرفتيم ، خودتم خيلي ذوق كرده بودي و لذت مي بردي  خيلي خيلي دوست دارم عروسكم ، لحظه به لحظه دلم برات تنگ مي شه ...
12 آذر 1390

افتادن ناف

صبح روز ششم كه بلند شدي شير بخوري كه از خوش حادثه خيلي هم سر حال بودي و مي خنديدي وقتي خواستم ماي بيبيتو عوض كنم ديدم كه نافت افتاده ، خيلي خوشحال شدم كه بدون دردسر اين اتفاق افتاد ، اولين كسي كه فهميد مادرجون بود و بعدشم عمه اشرف كه تا 10 روز پيشمون مونده بود و كلي هم زحمت كشيد . اينم عكست با عمه اشرف قابل ذكر است كه عمه زينت و زن دايي فاطي هم پيشمون موندن البته نه 10 روز ( يه كم كمتر ) اينم عكاشون     دختر قشنگتر از گلم خيلي دوست دارم ...
3 آبان 1390

كوچولوي نازو باهوش

شما يك هفته است كه ياد گرفتي غلت بزني و برگردي( از تاريخ 26/07/90 ) ، خيلي هم اين كارو دوست داري و تا ازت غافل مي شيم سريع برمي گردي و سعي مي كني بري جلو ، خيلي با نمك مي شي و من يه عالمه فشارت مي دم ، شما قشنگترين ، نازترين ، باهوشترين و مهربان‌ترين دختر روي زميني براي من ، خيلي خيلي دوست دارم ، بابا هم همين طور   ...
3 آبان 1390

ملورين و آرين

روز جمعه (22/07/90 ) قرار بود عمو مهدي و زن عمو عاطفه و از همه مهمتر آرين كوچولو بيان خونه ما ، اونها اومدن و تا آخر شب كلي بهمون خوش گذشت و با شما دو تا بازي كرديم و خنديديم ، كلي هم عكس ازتون گرفتيم كه چندتاشو ميذارم ، زن عمو عاطفه برات كلاه درست كرده بود و يه قلك pooh و يك كتاب شعر و 2 تا عكس بزرگ ، يه ليوان آب تاشو pooh و يه دستبند برات آورده بود كه تو عكسا مشخص هستند . خيلي هم با هم بازي كردين ، مثلاً ما به شما يه عروسك داديم و دوتايي داشتين اونو مي كشيدين سمت خودتون ، خيلي با نمك شده بودين نكته جالب وقتي بود كه داشتين با چرخ و فلك بازي مي كردين ، چون شما ياد گرفتي اونو به چرخش در مياري ،آرين كلي تعجب كرد...
3 آبان 1390

تولدت مبارك

روز 27 مرداد تولد دختر داييت ، تينا خانم گل گلاب بود ، دايي حسين همه رو دعوت كرد هم براي افطار و هم تولد تينا ، فقط دايي حسن نبود چون شيراز بود ، رفتيم و خيلي هم خوش گذشت و تينا ، علي ، هستي ، كيانا ،كارينا و آرشا كلي رقصيدن و بهشون خوش گذشت ، دايي حسين تو رو هم بغل كرد و كلي رقصيد و تو هم مي خنديدي دوست دارم عزيزم ، دوست دارم خيلي زياد اينم عكس به ترتيب : هستي ، علي ، تينا ، ملورين و كيانا ...
20 مهر 1390

5 ماهگي

عزيزم امروز چهارشنبه 20 مهر 1390 هست و الان كه دارم اين متن رو برات مي نويسم شما ماهگرد تولدت است و من سر كار هستم و دلم خيلي براي خنده‌هات و بازيهات تنگ شده ، بدون كه من و بابا خيلي دوست داريم و تمام تلاشمون رو براي اينكه تو آينده درخشاني داشته باشي انجام مي ديم ، راستي من امروز دلم براي عمه هات تنگ شده و يه حسي دارم و همچنين احساس مي كنم اونها هم دلشون براي ديدن تو تنگ شده . اينم چندتا عكس از دختر مثل گلم كه خيلي دوستش دارم   ...
20 مهر 1390

گوشواره

دايي حسن ، زن دايي فاطي ، علي ،هستي ، تينا و من روز 08/05/90 شما رو برديم درمانگاه كيمياگر پيش دكتر مجيدي و گوشات رو سوراخ كرد ، چند دقيقه‌اي گريه كردي و بعد خوابيدي و وقتي بيدار شدي ديگه احساس درد زياد نداشتي چون ناله نمي كردي ، يك جهت گوشواره ميخي با نگين سبز برات انداخت كه برا يادگاري نگهداشتم . اينم عكست با اون گوشواره ها البته دكتر مجيدي گفت كه يك هفته بعد گوشوارتو دربيارم و از گوشواره ديگري استفاده كنم كه اون كار رو هم انجام دادم ، موقع عوض كردن گوشوارت گريه كردي و ترسيدي اما فوري خوب شدي و بعد آماده شديم و رفتيم بيرون اينم عكساش   ...
19 مهر 1390