تاريخ اولين روزي بود كه شما غذا خوردي اون هم شام ، انقدر براي غذات دست و پا مي زدي كه نگو و نپرس ، اولين غذات فرني بود كه خيلي هم دوست داشتي، سرلاك هم دوست داري ، از همه مهمتر اينكه تو غذاهاي ما بزرگترها رو بيشتر از غذاهاي خودت دوست داري ، سيب ، گلابي ، انار ، ليمو شيرين ، نارنگي هم دوست داري و با كمال ميل ميخوري دختر كوچولوي قشنگم دوست دارم ...
صبح روز ششم كه بلند شدي شير بخوري كه از خوش حادثه خيلي هم سر حال بودي و مي خنديدي وقتي خواستم ماي بيبيتو عوض كنم ديدم كه نافت افتاده ، خيلي خوشحال شدم كه بدون دردسر اين اتفاق افتاد ، اولين كسي كه فهميد مادرجون بود و بعدشم عمه اشرف كه تا 10 روز پيشمون مونده بود و كلي هم زحمت كشيد . اينم عكست با عمه اشرف قابل ذكر است كه عمه زينت و زن دايي فاطي هم پيشمون موندن البته نه 10 روز ( يه كم كمتر ) اينم عكاشون دختر قشنگتر از گلم خيلي دوست دارم ...
شما يك هفته است كه ياد گرفتي غلت بزني و برگردي( از تاريخ 26/07/90 ) ، خيلي هم اين كارو دوست داري و تا ازت غافل مي شيم سريع برمي گردي و سعي مي كني بري جلو ، خيلي با نمك مي شي و من يه عالمه فشارت مي دم ، شما قشنگترين ، نازترين ، باهوشترين و مهربانترين دختر روي زميني براي من ، خيلي خيلي دوست دارم ، بابا هم همين طور ...
روز جمعه (22/07/90 ) قرار بود عمو مهدي و زن عمو عاطفه و از همه مهمتر آرين كوچولو بيان خونه ما ، اونها اومدن و تا آخر شب كلي بهمون خوش گذشت و با شما دو تا بازي كرديم و خنديديم ، كلي هم عكس ازتون گرفتيم كه چندتاشو ميذارم ، زن عمو عاطفه برات كلاه درست كرده بود و يه قلك pooh و يك كتاب شعر و 2 تا عكس بزرگ ، يه ليوان آب تاشو pooh و يه دستبند برات آورده بود كه تو عكسا مشخص هستند . خيلي هم با هم بازي كردين ، مثلاً ما به شما يه عروسك داديم و دوتايي داشتين اونو مي كشيدين سمت خودتون ، خيلي با نمك شده بودين نكته جالب وقتي بود كه داشتين با چرخ و فلك بازي مي كردين ، چون شما ياد گرفتي اونو به چرخش در مياري ،آرين كلي تعجب كرد...
روز 27 مرداد تولد دختر داييت ، تينا خانم گل گلاب بود ، دايي حسين همه رو دعوت كرد هم براي افطار و هم تولد تينا ، فقط دايي حسن نبود چون شيراز بود ، رفتيم و خيلي هم خوش گذشت و تينا ، علي ، هستي ، كيانا ،كارينا و آرشا كلي رقصيدن و بهشون خوش گذشت ، دايي حسين تو رو هم بغل كرد و كلي رقصيد و تو هم مي خنديدي دوست دارم عزيزم ، دوست دارم خيلي زياد اينم عكس به ترتيب : هستي ، علي ، تينا ، ملورين و كيانا ...
عزيزم امروز چهارشنبه 20 مهر 1390 هست و الان كه دارم اين متن رو برات مي نويسم شما ماهگرد تولدت است و من سر كار هستم و دلم خيلي براي خندههات و بازيهات تنگ شده ، بدون كه من و بابا خيلي دوست داريم و تمام تلاشمون رو براي اينكه تو آينده درخشاني داشته باشي انجام مي ديم ، راستي من امروز دلم براي عمه هات تنگ شده و يه حسي دارم و همچنين احساس مي كنم اونها هم دلشون براي ديدن تو تنگ شده . اينم چندتا عكس از دختر مثل گلم كه خيلي دوستش دارم ...
دايي حسن ، زن دايي فاطي ، علي ،هستي ، تينا و من روز 08/05/90 شما رو برديم درمانگاه كيمياگر پيش دكتر مجيدي و گوشات رو سوراخ كرد ، چند دقيقهاي گريه كردي و بعد خوابيدي و وقتي بيدار شدي ديگه احساس درد زياد نداشتي چون ناله نمي كردي ، يك جهت گوشواره ميخي با نگين سبز برات انداخت كه برا يادگاري نگهداشتم . اينم عكست با اون گوشواره ها البته دكتر مجيدي گفت كه يك هفته بعد گوشوارتو دربيارم و از گوشواره ديگري استفاده كنم كه اون كار رو هم انجام دادم ، موقع عوض كردن گوشوارت گريه كردي و ترسيدي اما فوري خوب شدي و بعد آماده شديم و رفتيم بيرون اينم عكساش ...