ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

عشق من و بابا

بدون عنوان

من و بابا تصميم گرفتيم كه روز 5 شنبه مورخ 21/02/91 برات تولد بگيريم و براي همين هم كلي مقدمات آماده كرديم و جشن خوبي برات گرفتيم ، به همه خوش گذشت خصوصاً خودت  ، كلي دست دسي كردي ، سرسري كردي و رقصيدي عمو علي ، سمانه و آريت كوچولو براي تولدت نيامدن قبل از تولد برديمت آتليه تك چهرها و كلي ازت عكس گرفت كه ما 40 تاشو برات چاپ كرديم و يكيش رو هم براي مهمونا چاپ كرديم كه همش قشنگ شده بود ، شام تولدت چلو كباب و جوجه بود با بقيه مخلفات ، تمام وسايل تولدت هم از روميزي گرفته تا ليوان و پيش دستي و كارت دعوت و كيك و.... همه POOH بود ، براي خودت هم يه لباس قرمز كفش دوزك و يه لباس فرشته گرفتيم كه با لباس فرشته ، دقيقاً مثل فرشته ها شده...
23 ارديبهشت 1391

تولدت مبارك

                                        ملورين عزيزم ، روز تولدت ( 20/02/91 ) پر از شاخه هاي گلهاي بهاري تولدت مبارك عزيز دلم ، از خداي مهربان بهترين‌ها رو برات آرزو مي كنم و ازش مي خوام كه خنده رو از رو لبات هيچ وقت محو نكنه خيلي دوست دارم فرشته كوچك زندگيم ،                          ...
23 ارديبهشت 1391

راه رفتن

قشنگم ، خيلي سعي مي كني كه روي پاهاي خودت بايستي ، خيلي راه رفتن رو دوست داري و بالاخره روز 12/02/91 موفق شدي 8 قدم پياپي راه بروي و كلي هم ذوق ميكردي ، هر چه وسيله روي ميز مي بيني سريع بلند مي شي ميري ميريزي روي زمين و بعد هم به من و بابات نگاه مي كني كه ببيني كارت رو تاييد مي كنيم يا نه ، بعد هم مي خندي و فرار مي كني ، از همه بيشتر كشوهاي كمد لباسا رو دوست داري و در كمتر از چند لحظه همه لباسها رو ميريزي روي زمين و بعد هم باهاشون زمين رو پاك مي كني خيلي خيلي شيريني دختر قشنگم ، خيلي دوست دارم
23 ارديبهشت 1391

تب دندون

خيلي از خودم ناراحت هستم كه قبل از عيد و به موقع نتونستم مطالب رو برات بنويسم اما از اونجاييكه هر وقت ماهي رو از آب بگيري تازست ، تصميم گرفتم مطالب رو يك به يك برات بذارم ،ساعت 20:30 روز دوشنبه مورخ             بود كه من ديدم به اندازه يك نقطه دندونت در اومده اونم از لثه پاييني ، خيلي خوشحال بودم و سريع زنگ زدم و به بابات خبر دادم و قرار شد كه به محض رسيدن بريم برات كادو بخريم كه اينقدر دختر خوبي هستي ، بابا ساعت 22 اومد و رفتيم برات يه ماشين ديونه بنتن گرفتم ،وقتي روشنش كرديم تو مي خنديدي ، فرداش من مادرجونو بردم بيمارستان و نتونستم برات دندوني بپزم ، چون 2 روز نبودم و در آخر جمعه ...
23 فروردين 1391

سال نو مبارك

دختر قشنگم فرا رسيدن اولين بهار زندگيت رو بهت تبريك مي گم و از صمصيم قلبم اميدوارم در همه زندگيت ، لحظه لحظه‌ها بهاري باشه ، خيلي خيلي دوست دارم با بابا تصميم گرفتيم كه اگه خواب باشي بيدارت نكنيم و من از اين قضيه خوشحال نبودم چون دوست داشتم موقع سال تحويل پيش هم باشيم براي همين خيلي در دلم دعا كردم بيدار بشي ، و همين طور هم شد و 10 دقيقه قبل از تحويل سال بيدار شدي ، كلي بوسيدمت ، تازه شمع‌ها رو هم شما فوت كردي    ...
23 فروردين 1391

تحويل سال

۲۹ ام چندين بار با مادر جون اينها تماس گرفتم كه ببينم كي مي رسن شيراز ، خيلي احساس تنهايي داشتم چون اولين سالي بود كه آقاجون نبود ، تا شب كلي با بابات كار كرديم ساعت ۱ شب بود كه بابات خوابيد ولي من خوابم نبرد و تا نزديكاي سال تحويل نشستم ، ۱۰ دقيقه به تحويل سال بابات رو بيدار كردم و سر ۷سين نشستيم ، و كلي دعا كردم كه تو هرچه زودتر صحيح و سالم به دنيا بياي و مارو خوشحال كني ، شمع روشن كرديم ، چاي خورديم ، شيريني خورديم و... راستي شام هم سبزي پلو ماهي گذاشته بودم ، به هر حال سال نو با خوبي و خوشي شروع شد و فقط جاي تو خالي بود . بدون كه براي من و پدرت خيلي عزيزي و خيلی دوست داريم و بي صبرانه منتظر ديدنت هستيم .   &nb...
23 فروردين 1391

بي تو

بي تو لحظه‌ها سكوت را جار مي كشند بي تو سايه‌ها پنجه به ديوار مي كشند بي تو عقربه‌هاي خسته و تب دار پا به روي خطوط ممتد تكرار مي كشند بي تو تك تك ياخته‌هاي تنم بهر پرواز به آسمان انتظار مي كشند با تو هر آينه خاطره بود و خاطره ها عاقبت ميان شهر مرا به دار مي كشند
22 آذر 1390

دختر زرنگم

ديروز براي اولين بار با سفت كردن زانو هات داشتي براي چهار دست و پا رفتن آماده مي شدي كه البته چند ثانيه بيشتر طول نكشيد ولي خيلي خوب بود ، كلي بوسيدمت ، خودت هم خيلي ذوق مي كني ، كلاً دختر خيلي قشنگ و زرنگي هستي و من و بابا خيلي دوست داريم . ...
22 آذر 1390

شاعري

دلم كه مي گيرد .. شاعر مي شوم شاعر كه مي شوم ... چشمهايم باراني ميشود بغضي غريب عمق چشمهايم را در بر مي گيرد و نمناك مي شود ... لحظه به لحظه هايم
20 آذر 1390